شفای ذهن و جسم قسمت نهم

خروج از دایره ی امن و فرار از ذهن و باور محدود

 سفرنامه بستک با دوچرخه ( قسمت دوم )

برنامه و اجرای ۳۵۰ کیلومتر دوچرخه سواری در مسیر پر شیب و سربالایی 

 خط آخر قسمت اول ??

 باید سریعتر رکاب می زدم تا به دوستم که هیچ خبری از اون نداشتم برسم ..ادامه??

دو راهی هیرو که رسیدم در حال رکاب زنی موبایلم زنگ خورد شماره را که دیدم خوشحال شدم همرکابم بود که حدود یک ساعت از هم خبر نداشتیم می گفت تلفنم خاموش شده و متوجه نشدم و هم اکنون جایی کنار جاده که مسجد و آب انبار مستطیل شکل وجود دارد ایستاده ام و منتظرت هستم تا برسی. متوجه شدم که با نشانه ای که می دهد دو راهی روستای ناهنگ منتظر ایستاده است، بعد از دقایقی آنجا رسیدم

  از حرف هایش معلوم بود نگران از عقب افتادن من بوده است، با دیدنم خوشحال شد ساعت حدود ۱۱ قبل از ظهر بود .

پس از نوشیدن آب خنک و گوارای برکه ی آب و شستن سر و صورتمان انرژی دوباره گرفته شروع به ادامه مسیر دادیم با اینکه جاده ی آسفالت پر از چاله چوله و بدتر از جاده فرعی می نمود اما سرازیری هنوز ادامه داشت و رکابزنی را آسان می‌کرد .

 پس از گذشتن از مزارع گوجه فرنگی و خانه باغ ملا ایوب معروف دعاخان به ورودی روستای زیبای پدل رسیدیم سمت راست ورودی روستا پارکی با المان های آفتاب پرست و درختان سبز خودنمایی می‌کرد.

 هنوز ظهر نشده بود در روستای پدل ده دقیقه زیر سایه درخت جدول وسط خیابان استراحتی کوتاه داشتیم.

 در همان حین مردی بامرام و خوش برخورد و مهمان نواز از اهالی آنجا با ماشین کنارمان ایستاد پس از احوالپرسی اصرار کرد ظهر برای ناهار به خانه شان برویم اما برنامه ناهار ما شهر لمزان بود که حدود ۱۰ کیلومتر با آنجا فاصله داشتیم و دعوت ایشان نپذیرفته پس از تشکر ادامه مسیر دادیم.

 ورودی لمزان با گذر از نیمی از بلوار ، مسجد جامع نوساز با معماری زیبای اسلامی که ترکیبی از معماری ایرانی ، عربی و ترکی است و بانی آن فردی نیکوکار و خیر است و اخیراً در چند ماه گذشته به بهره برداری رسیده است عرض اندام می کرد خالی از لطف نبود اگر از این مسجد دیدن می‌کردیم .

از طرف خیابان بلوار اصلی شهر از زیر المان دربنمای بلندی که نمای یکی از مناره ها دقیق داخل این المان درب نمای طاقی می افتاد وارد سایت مربوطه ی مسجد شدیم که مسیر عبور نمازگزاران با سنگ فرش به طرف ورودی اصلی محل ساختمان اصلی نمازگزار و جهت دیگر ورودی به راهرو حدود چهارمتری ختم می شد که سر در آن چهارطاقی بلندی با سقف گنبدی قرارداشت و در دو طرف راهرو داخلی آن اتاقهای قسمت فرهنگی، مدیریت، اداری و… قرار داشت بطوی که راهرو اتاق ها از جنوب به شمال کشیده شده و در انتها ازجهتی دیگر به ورودی مسجد ختم  می‌شد.

 در محوطه خارجی مسجد از سمت المان ورودی به طرف خیابان سایت بسان معماری باغ ایرانی مرکب از  مسیر عبور ، درختان یا نهال های نخل تازه کاشته شده نمایان بود و در مسیرهای عبور تیرک های خمیده کوچک فانتزی سفید که روشنایی شب محوطه را جلا می بخشید.

 در سمت راست مسیر ورودی ساختمان اتاق های فرهنگی و جانبی مسجد قرار داشت که سردر ورودی آن با چهارطاقی بلندی که بر سر آن گنبدی قرار داشت و بلندتر از سقف ساختمان فرهنگی آموزشی قرار گرفته بود شکوه معماری تلفیقی ساسانی سلجوقی را خاطرنشان می کرد.

 سبک دو مناره مسجد از نظر تعداد به معماری ایرانی شباهت داشت ولی از لحاظ طرح معماری به مناره مساجد عربی و تا حدودی ترکی می خورد طاقهای ایوان و سابات آن به مسجد اموی دمشق نزدیک بود که این طاق ها در مسجد نبی مدینه نیز مشهود است.

 رنگ جداره مسجد به رنگ آمیزی مساجد جدید عربی ممالک شیوخ حوزه خلیج فارس به رنگ کرم خاکی روشن و تیره و سازگار با طبیعت و کوه نقاشی شده بود که این رنگ در مساجد مهم اسلامی از جمله مسجد النبی مدینه و مساجد استانبول به کار رفته است.

 پس از بازدید از مسجد و احساس شکوه در این مسجد با ضیق وقتی که داشتیم  و آفتاب نیمروز که سوزان   شده بود به داخل شهر لمزان به دنبال یافتن رستوران غذاخوری کشیده شدیم ولی متاسفانه از دو آشپزخانه بیرون بر موجود در شهر هیچکدامشان باز نبود.

 ما که به دنبال ناهار کامل با پلو آنهم پس از ۶ ساعت دوچرخه سواری بودیم ساندویچ یا غذایی دیگر اشتهای مان راضی نمی کرد.

 از طرفی با وجود آشنایانی که در شهر داشتیم صلاح ندانستیم سرزده به در خانه دوستی سبز شویم.

 از روی شماره روی تابلو بیرون بر دارچین با صاحب بیرون بر تماس گرفتیم خانمی تلفن را برداشت و با لهجه خاص لمزانی پس از فهمیدن موقعیت ما گفت ما امروز به دلیل مراسم عروسی رستوران را تعطیل کرده ، همچنین بیرون بر دیگر نیز طرف دیگر عروسی هستند و آنها نیز تعطیل می باشند و از ما برای صرف ناهار به ولیمه عروسی‌شان دعوت کرد و آدرسی نیز برای مان داد.

 با همرکابم تا سر خیابان فرعی آدرس که نبش قبرستان آنجا بود رفتیم از آنجا دوباره با همان شماره تماس گرفتیم کسی پاسخ نداد اصرار  از طرف من که منصرف شویم  و بی خیال یغلی عروسی و از جهتی اصرار از دوست همرکابم که برویم و از ولیمه عروسی بهره ببریم.اما انصراف من بر او چربید و راه میدان انتهای لمزان  بطرف انجیره که آنجا دو راهی مسیر عبور خروج از لمزان به طرف بستک بود در پیش گرفتیم تا در مسجدی در سمت چپ میدان تا عصر هوا خنک استراحتی کوتاه نماییم .

 و هم آنجا نیز پس از ادای نماز، غذای مختصری که همراهمان بود صرف نماییم به هر تقدیر با گشنگی که در اثر رکابزنی ۶ ساعته در ما ایجاد شده بود و اشتهای شدید خوردن ناهار با پلو دیگر روزی ما نبود و با همان موجودی خورجین دوچرخه مان و چاشنی نوشابه و خیارشوری که از سوپری گرفتیم آن وعده را سرکرده و استراحتی تا ساعت ۴ بعد از ظهر نمودیم و مجدداً پس از خرید مختصر میوه و حاضری برای شام مسیرمان را در ساعت حدود چهار و نیم به قصد رسیدن به آبگرم خست تا قبل از غروب از سر گرفتیم.

 آفتاب تیز عصری  روبرویمان در جهت مغرب هر چند کمی آزارمان می داد اما تجهیزات دوچرخه سواری ما تا حدودی تکمیل بود از کلاه آفتابگیر ،عینک آفتابی مخصوص و اسکارف گرفته تا باربند ، خورجین و غیره که تسهیلات خوبی را در مسیر فراهم کرده بود .

در ادامه مسیر همان جاده ی باریک اما این قسمت جاده (غرب لمزان) به دلیل جدید بودن چاله چوله نداشت هر چند به جای ایجاد پل ها بالا و پایین آمدن آب نماها را احساس می کردیم .

گیاهان و گل های اطراف جاده در ابتدای بهار در حال خشک شدن بودند گیاه خودروی ترشک سبزی ترش مزه محلی منطقه ی جنوب و دّهّغ یا بهمن بیشترین پوشش گیاهی آن منطقه را پوشانده و در حال زرد شدن بودند که با نسیم باد رقصیدن خرامان خرامان ، روحمان را نوازش می داد.

 دوباره مسیر جاده بود و سربالایی و دشواری رکابزنی اما دوست همرکابم خستگی ناپذیر و اکنون دیگر انگیزه او چندین برابر گشته بود به طوری که از دو راهی آبادیِ کم رضوان تا قبل از سربالایی روستای نوراباد من را جا گذاشت.

 از صبح‌که شروع به حرکت کردیم همرکاب اهل بستک مان آقایان آزاد و شریفی مارا از عکس هایی که در گروه دوچرخه سواری خمیر به اشتراک می گذاشتیم ساعت به ساعت ما را رصد می کردند و چند ساعت یکبار تماس گرفته و از موقعیت ما اطلاع می‌یافتند.

 در همین حوالی بعد از دو راهی روستای کم رضوان نیز تماس گرفته اعلام کردند که در حال آمدن به پیشواز تا دو راهی آبگرم خست محل شب مانی اول ما هستند.

 با اطلاع یافتن از استقبال بی نظیر همرکابان بستک شادی وصف ناپذیری ما را فرا گرفت و خستگی از تنمان رخت بربست.

 آفرین به همت بالا و همدلی این عزیزان که مسیر ۵۰ کیلومتری بستک تا دو راهی آب گرم خست را با ماشین جهت انگیزه دهی به استقبال ما آمدند.

 در آن لحظات هیچ چیزی بهتر از استقبال این عزیزان همرکاب ما را خوشحال و سرحال نمی کرد.

 ما انتظار لطف و چنین زحمتی را از آنها نداشتیم .

ملاقات ما بعد از سربالایی شیبدار قبل از روستای نورآباد نرسیده به دوراهی آب گرم خست بود که حتی  دوستان  چندین کیلومتر جلوتر آمده بودند.

 پس از خوش و بش با هم که خوش آمد گویی آنها با نوشابه تگری و تنقلات بود از ما پذیرایی کردند.

و با عکس یادگاری در کنار برکه ی آب لحظات به یادماندنی را برای مان  رقم زدند .

نزدیک به غروب بود و دوچرخه سواری در شب نیز دشوار و خطرناک لذا دوستان از جلو با ماشین ما را تا دوراهی آبگرم همراهی کردند و پس از خداحافظی آنها به طرف بستک و ما  پیاده دوچرخه کشی را از جاده فرعی خاکی سنگلاخی به طرف شب مانی آبگرم خست که گذر از گردنه ای را داشت آغاز نمودیم و حدود یک  ساعت در حالی که هوا کاملا تاریک شده بود پس از گذشتن از مسیر سربالایی ناهموار و سپس سرپایینی سرانجام به آب گرم سنتی با سوسوی چراغ های مسافران کمپ زده در دل کوهستان رسیدیم.

 آب تنی ومشت و مال  در چشمه آبگرم خست که ریکاوری مناسبی بود رنج دشواری یکروز رکابزنی را از یادمان محو کرد .

در آنجا نیز مسافرانی که منقل کباب شان برپا بود و بوی آن با فراگیری دودی که بسان ابری آسمان پرستاره را پوشیده بود و حاضرین را مست و مسحور کرده بود و ما که دوچرخه سوار جاده در بین آنها مورد استقبال و مهمان آنها شدیم و نه به آن ناهار لمزان  و نه به این روزی پر برکت در میان محفل همه جانبه مسافران که از هرطرف به ما سرازیر شد و در نهایت شام چرب و لذیذ و خواب شیرین پس از یک روز دوچرخه سواری سنگین در روز اول و قبل از آن رختخواب پهن کردن در آن هوای عالی کوهستان پس از فرونشستن دود کباب زیر درخشش ستارگان آسمان که بدون روشنایی برق شهری زیبایی و حسی فرحبخشی را به همراه داشت و مهمتر از همه چیز کنار آمدن محدودیت های جسمی مان با این شرایط و فراموشی تمام دردهای جسمی که یک روز قبل  آلارم می داد که نکند در مسیر پر چالش رکابزنی ما را در بر گیرد و بیازارد.. ولی خدا را شکر، جسم آدمی را اگر همراه با روحیه و ذهن دارامندی و توانمندی در یک جهت با باور فراوانی قرار داده و به نجوای منفی ناتوانی گوش ندهیم ناخودآگاه پستی و بلندی ها را در نوردیده خود را به بلندای خودباوری شایسته ی انسانی خواهد رساند. و این همکاری جسم، ذهن و روح در یک جهت است که کرامت و افتخار انسانی را به نمایش می گذارد و آن گاه دوچرخه سواری که برایش هیچ بلکه بر فراز دشوارترین قله های فیزیکی و روحی پرواز خواهد کرد و شور و ذوق شاعری که آن را تصدیق می کند:  

اگر یک سر موی بر تر پرم    فروغ تجلی بسوزد پرم

که در پرواز جسم و روح آدمی با ظرفیتی که خداوند به او عطا کرده فرشته بزرگ خداوندی نیز اعتراف به ناتوانی در  مقابل مقام انسان می کند.

 

ادامه دارد ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *