تحلیل و کوتاهی بر کتاب کیمیاگر نوشته ی پائولو کوئیلیو

پائولو کوئیلو متولد ۱۹۴۷ برزیل نویسنده معاصر با سبک نویسندگی دراما، خودیاری و روانشناسی- از سال ۲۰۰۷ سفیر صلح سازمان ملل در موضوع فقر و گفتگوی بین فرهنگی
– کتاب پرفروش کیمیاگر که یکی از پرفروش ترین کتاب تاریخ جهان است ابتدا در ۹۰۰ نسخه چاپ کرده است و هم اکنون ۶۵ میلیون نسخه از این کتاب به فروش رفته و به ۷۱ زبان دنیا ترجمه شده که هفتاد و یکمین ترجمه آن به زبان مالتی است. از لحاظ تعداد ترجمه به زبانهای مختلف در فهرست رکوردهای جهانی گینس قرار گرفته است (آن هم به عنوان کتابی از یک نویسنده زنده )
او با درک و تمرکز بر روی نشانه ها به موفقیت های چشم گیری دست یافته است .

یکی از جملات او :
“من اگر امروز یک پر سفید ببینم آن نشانه ای است از جانب خدا که بایستی کتاب جدید بنویسم “
و آن پر سفید نیز در فروشگاهی یافت .

All-focus

کیمیاگر داستانی است تخیلی که ایده ی آن از داستان دو رویا بین بورخس، هزار و یک شب، داستانی از دفتر ششم مولوی و شازده کوچولو (اگزوپری) می دانند.
حکایت یک جوان اسپانیایی (سانتیاگو) که جهت یافتن گنج و رویایش با چوپانی سیر و سیاحت را شروع می کند از این طریق هم از دیکته کردن نظر پدرش برای کشیش شدن خلاص می شود و هم می تواند به دنبال تحقق بخشیدن به رویایش باشد.
در خواندن این داستان آنچه بیشتر جلب توجه می کند تشابه انتخاب و مسیر داستان با زندگی خود نویسنده (پائولو کوئیلو) می توان گره خورده دانست.
آنجا که خلاف میل خود و والدینش اهداف دیگری را دنبال می کند. ( سرپیچی کوئیلو از سنت ها و اصرار والدین به حقوقدان شدن باعث می شود او را به موسسه روانی بفرستند که چندین بار فرار می کند) به طوری که کوئیلو می گوید: آنها (خانواده) نمی خواستند به من ضربه بزنند این کار را کردند تا مرا کمک کرده و نجات دهند اما نمی دانستند چگونه کمک کنند. ابتدا بخاطر آرزوی والدین در مدرسه حقوق ثبت نام می کند اما بعد از یکسال  مدرسه را ترک می کند و مدتی مانند یک هیپی زندگی می کند و در سفرهای بی قید و شرط هیپی گری خود از جنوب آمریکا ، شمال آفریقا  و اروپا دیدن می کند. و مدتی نیز به اعتیاد روی می آورد و سپس به عنوان یک ترانه سرا شروع به کار می کند. مدتی نیز توسط دولت نظامی حاکم کشورش به جرم فعالیت های خرابکارانه دستگیر می شود.

کوئیلو  مدتی نیز به عنوان بازیگر، روزنامه نگار و کارگردان تئاتر کار کرده است. در سال ۱۹۸۶ بیش از ۵۰۰ مایل پیاده روی می کند  (در جاده سانتیاگو کامپوستر در شمال غربی اسپانیا ) که نقطه عطفی در زندگی اش شده و در راه بیداری معنوی را تجربه می کند.

ایده کیمیاگر علاوه بر الهام گیری از داستان بورخس و یا سایر موارد می تواند از رویای ذهنی او نیز باشد چرا که در یکی از مصاحبه هایش به صورت پوشیده اشاره می کند در سال ۱۹۸۶ من از کارهای که می کردم احساس خوبی داشتم با کاری که داشتم آب و غذای من در حدی فراهم می شد که بتوانم روی تمثیل کیمیاگر کار کنم همچنین کسی را که او را دوست داشته باشم اما آن رویای من نبود. نویسنده شدن رویای من بود و هست.

این قسمت از زندگی نویسنده نیز در داستان کیمیاگر زمانی که سانتیاگو در صحرا عاشق فاطمه  می شود و همزمان با این موضوع با کیمیاگر ملاقات می کند و تحت تاثیر ارشاد کیمیاگر مجددا رویاش که یافتن گنج در اهرام مصر است زنده شده و موقعیت خوب مشاوری واحه و رسیدن به فاطمه را بدلیل رویایش کنار می گذارد .

تقابل سانتیاگو با اقوام و اعتقادات دیگر در سرزمین متفاوت و کنار آمدن با آنها و به تصویر کشیدن باورهای زیبای آن مردم که ریشه الهی دارد نیز از نکات برجسته ی داستان است. و تعامل مردم آن دیار با سایر مردم ادیان دیگر نیز به خوبی نشان می دهد.
آنجا که در واحه همراهان کاروان با عقاید و ادیان متفاوت در موقع جنگ قبایل پناه داده می شوند و به عنوان مهمانانی گرامی داشته می شوند، لذا از این قبیل فرهنگ غنی در این داستان در کشورهای شمال آفریقا ( مراکش، صحرا، الجزایر و مصر) که ریشه در سنت و دین اسلام دارد منصفانه و بدور از جانبداری از سوی نویسنده مسیحی در داستان به زیبایی بازگو شده است.

قسمت های از جملات و نوشته های کتاب:

-وقتی چیزی را در جهان بخواهی یا طلب کنی این خواسته در روح جهان متولد می شود .
-آدم ها خیلی زود دلیل زندگی خود را می آموزند و خیلی زود هم آن دلیل را فراموش می کنند.
-گنج ها به وسیله سیلاب ها آشکار می شوند و به وسیله سیلاب ها مدفون می گردند.
-انگیزه رفتن به مکه همان انگیزه ی زنده بودن بلور فروش بود،بلور فروش می گفت: می ترسم با رفتن به مکه تنها آرزویم را تحقق بخشم و دیگر انگیزه ای برای زندگی نداشته باشم.
-مرد انگلیسی اسپرانتو را یاد گرفته بود به ادیان شناخت پیدا کرده بود اما هنوز به کیمیاگری نرسیده بود.
-مرد انگلیسی می گفت :در پی کیمیاگر دویست ساله در شهر الفیوم هستم که راه دستیابی به اکسیر اعظم و حجر کریمه را به من بیاموزد.
سانتیاگو:
-از گوسفندها آموختم. از بلورها آموختم ، از صحرا نیز خواهم آموخت. صحرا پیرتر و فرزانه تر بود.
-مکه آرزویی که دشوارترین و آخرین امید و تکلیف یک مرد مسلمان صحرای آفریقا بود.
-هنگامی که بفهمیم سرگذشت ما و سرگذشت جهان هر دو توسط یک دست نوشته شده هراسمان را از دست می دهیم.
-کسی که به صحرا می آید راه بازگشتی ندارد بایستی به پیش برود و سایر مسائل از جمله خطر ، به الله مربوط می شود. تنها یک چیز وجود دارد. ( مکتوب)
سانتیاگو:
-هر کسی شیوه ی آموختن خودش را دارد. شیوه ی او شیوه من نیست و شیوه من نیز شیوه او نیست به همین دلیل به او احترام می گذارم.
(شاید این گفته تقارن با آیه ۸۴ اسری باشد در جهت تکامل و هدایت)
-مرد می خواست با دریافت نشانه ها از جوان اسرارش را به او یاد دهد چون می دانست خداوند اسرار خود را سخاوتمندانه بر تمامی آفریده ها آشکار می کند.
-دستور کاروان سالار ماندن در واحه میان قبایل تا اتمام جنگ بود که با این شرایط می گفت : بایستی تمام سلاحمان را به افراد واحه تحویل دهیم و خودمان نیز مِهمان واحه خواهیم بود که مهمان در نزد واحه طبق رسم شریعت اسلام حرمت و احترام زیادی دارد..

-پیرمرد گفت : ۲۰۰۰ سال پیش در سرزمین دور مردی را که به رویاهایش باور داشت در چاهی انداختند و به بردگی فروختند بازرگانان او را خریدند او را به مصر بردند و در قصر عزیز مصر متهم به سوئ نیت به همسر عزیز مصر شده زندانی گردید اما سرانجام رویایش را تحقق بخشید.
-از جوان پرسیدند : تو کیستی که می خواهی تقدیر الله را دگرگون کنی.
جوان گفت: الله لشکریان را افرید و پرندگان را نیز و الله بود که زبان پرندگان را بر من آشکار ساخت و همه چیز مکتوب و توسط یک دست نوشته شده است.

-کیمیاگر به جوان گفت: فردا شترت را بفروش و اسبی بخر شترها خیانت کار هستند هزاران گام بر می دارند اما نشانه ای از خستگی ندارند و یکباره ناگهان از پای در می آیند و تو را غافلگیر می کنند اما اسب ها به تدریج خسته می شوند و نرم نرم علایم را به تو نشان می دهند تو به موقع خواهی فهمید و لذا چاره کار خواهی کرد.
-در صحرا غرق شو صحرا نیز مانند هر چیز دیگری روی زمین به درک جهان کمکت می کند نیازی به درک کل صحرا نداری.  به یک دانه شن بنگر و شگفتی های خلفت را در آن دریاب
-به ندای قلبت گوش کن چون هر جا که قلبت باشد گنجت هم همانجا خواهد بود. قلبت را نمی توانی خاموش کنی هرچند وانمود کنی.

-اندک افرادی راهی را که برای آنان تعیین شده، راه افسانه شخصی، راه خوشبختی را پی می گیرند، بیشتر افراد ، جهان را تهدید کننده می دانند.
-آن لحظه ی دشوارِ انتهایی که بیشتر مردم منصرف می شوند لحظه ای است پیش از تحقق رویا که روح جهان تصمیم می گیرد آنچه را که در طول مسیر آموخته ای را بیازماید تا بر درس های که آموخته ای تسلط یابی. پس بدان که این نشانه و تقدیرالهی از روی بدخواهی خداوند نیست و لازمه ی نزدیک شدن به رویاست.
-خود را به ناامیدی تسلیم نکن این باعث می شود نتوانی با قلبت صحبت کنی، تنها یک چیزی می تواند یک رویا را ناممکن بسازد و آن هم ترس از شکست است.

-کیمیاگری برای این وجود دارد که انسان ها راهی برای یافتن گنج شان داشته باشند و سپس بخواهند بهتر از آن باشند که هستند.
-کیمیاگران این کار را انجام می دهند که وقتی می کوشند بهتر از این باشند همه چیز در پیرامون شان بهتر گردد.
-تا وقتی عشق بورزیم همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم.

در مقابل درخواست سانتیاگو از خورشید
خورشید پرسید: از من چه می خواهی ؟ گفت می خواهم به باد تبدیلم کنی خورشید گفت: هر چند من از دید طبیعت فرزانه ترینم اما این توانایی را ندارم، تو می توانی با دستی (خداوند) صحبت کنی که همه چیز را نوشته است. در این لحظه باد با احساس خوب در جهت همراهی من تندتر شروع به وزیدن کرد.
-سپس جوان نیروی عشق در قلبش جوشیدن گرفت و فهمید که صحرا، باد، خورشید نیز نشانه هایی می جویند که آن دست برتر (خداوند)نوشته بود. و آن دست برای همه این ها برنامه داشت و دانست که درخواست او بسان معجزه است و تنها او می تواند معجزه کند.
-پس از طوفان شدید و در هم ریختن اردوگاه و جابه جا شدن جوان توسط باد به مکانی دیگر ، تنها دو نفر لبخند زدند.
الف -(کیمیاگر) چون شاگرد راستین خود را یافته بود.
ب -(فرمانده اردوگاه )چون آن شاگرد توانسته بود شکوه خداوند را نشان حاضرین دهد.

-راهب گفت: دارم پاداشی فراتر از کار خود می گیرم کیمیاگر جواب داد: هرگز این حرف را تکرار نکن که اگر زندگی بشنود بار دیگر به تو کمتر می دهد. ( یعنی اینکه حس لیاقت خود را پایین نیاور و لذا شایستگی ات را بدان تا انداره لیاقتت به تو داده شود)

-کیمیاگر گفت: مهم نیست چه می کنی، هر کسی بر روی زمین همواره تجلی بخش بنیادی ترین رسالت در سرگذشت جهان است و اغلب این را نمی دانند.

-کیمیاگر گفته بود هر کجا گنجت باشد قلبت نیز همانجا خواهد بود.

و در پایان :
در کنار اهرام مصر از راهزنانی که به او حمله کرده بودند شنیده بود که من هم دو بار خواب گنجی را در کلیسایی در سرزمین اندلس دیدم که در آن کلیسا در انبار قدیمی درخت انجیر بزرگ شده که گنج آنجاست.
و اینجا بود که سانتیاگو فهمید گنج همانجا در ابتدای سفرش زیر درخت انجیر در کلیسایی بود که شب خوابیده بود.

و این همه راه از اندلس تا مصر از مسیر صحرا با کاروان بایستی می پیمود تا با آشنایی با نشانه ها ، یادگیری ها و تجارب جدید با زبان کیهانی و کیمیاگری کاملا آشنا شود سپس در آنجا نشانه ی گنج رویایی اش در کنار اهرام مصر پیدا کند و دوباره با کوله باری از درک و فهم و شناخت زبان کیهانی به موطن اصلی و گنج نهان در کلیسا برگردد.

در نتیجه : این کشف همان فهم و درک آگاهی و معنویت بود که نویسنده پس از سالها سیر و سیاحت هیپی گری در آفریقا ، اروپا و امریکای جنوبی بیداری معنوی را می یابد. همان پندار معنوی که ندای قلبش در ابتدای زندگی اش بود ولی به آن گوش نمی داد. و تقدیر چنین بود که بایستی مسیر طولانی و دشواری را جهت  شناخت طی کرده سپس با آگاهی کامل به آن دست یابد که این ره آورد پر بارتر و تاثیر گذارتر برایش در دنیا رقم خورد و ماحصل آن یکی از پرفروشترین  رمان تاریخ (کیمیاگر)گردید.

تحلیل و کوتاهی بر کتاب “کیمیاگر”
امین فر -دنیای سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *