سفرنامه بستک با دوچرخه (۱)
خروج از دایرهی امن و فرار از ذهن و باور محدود .
برنامه و اجرای ۳۵۰ کیلومتر دوچرخه سواری در مسیر پرشیب و سربالایی.
در ادامه تولید محتوای ماهانه ی سایت دنیای سپاس در اسفند ماه ۱۴۰۰ پس از اجرای دو استقامتی ژئوپارک تریل قشم و تولید محتوای آن در جهت خروج از محدودیت ذهن و جسم این بار تصمیم گرفتیم مانند سایر دوچرخهسواران که در فصل زمستان حاشیه شمالی خلیج فارس از استان خوزستان و بوشهر تا بندرعباس و بعضی نیز تا چابهار را رکاب می زنند ، ما نیز برای اولین بار مسیر پر چالش منطقه ایی (خمیر- لمزان- بستک- کهورستان -خمیر) را با محدودیت های جسمی که داشتیم با تنها دوست و همراه با اراده و با انگیزه ام که درس های زیادی از ایشان یاد گرفتهام سفرمان را در روز اول سال ۱۴۰۱ یکم فروردینماه آغاز نماییم.
این سفر نامه از این بابت با موضوع شفای ذهن و جسم ارتباط دارد که اغلب مشکلات از قبیل تردید، ترس، باور محدود کننده از ضعف ذهنی، عدم باور به خود و در نتیجه عدم اعتماد به نفس و عزت نفس سرچشمه می گیرد و ریشه تمام ناراحتیهای جسمی و روحی ما خواهد بود.
درست است که ما تمرین بدنی دوچرخه سواری و کوهنوردی طی ۸ ،۹ ماه اخیر داشتهایم و هفته ای دو سه بار در روز مسافت ۴۰ تا ۷۰ کیلومتر با دوچرخه رکاب زده بودیم اما محدودیت های جسمی ما را همنوردان و هم رکابان ما که قبلاً با آنها برنامهی کوهنوردی و دوچرخه سواری داشته ایم بهتر می دانند و نیاز به بازگو کردن نیست.
با اجراهای اخیر به کرات دریافتم که محدودیتهای شایع جسمی از قبیل پا درد، زانو درد، کمردرد، کم خونی، سردرد و غیره که هر کدام از این دردهای جسمی، محدودیت های ذهنی را به وجود خواهد آورد، نمی تواند عامل بازدارنده اقدامات عملی و خروج از دامنه امن مان باشد مگر اینکه ذهنیت محدود و باور ناتوانی شدیدی در خود ایجاد کرده باشیم
و دایره ی امن محدودی برای خود ساخته باشیم.
لذا ضروری است این اصلِ باور توانمندی انسانی که در یکایک ما انسانها به ودیعه گذاشته شده است را فراموش نکنیم.
در یک روز خوب، اول فروردینماه که هوای عالی داشت و وزش بادی نیز در جهت روبروی حرکتمان نمی وزید و این مانع دشوار اگر در جاده از روبه روی دوچرخه سوار بوزد رکاب زدنش در باد را چند برابر دشوار خواهد کرد خدا را شکر وجود نداشت و این از رحمت و همراهی خداوند بود که دعای چند روزه مان را قبول کرده بود که طی این چند روز رکابزنی، مزاحمتی برای مان ایجاد نکرد زیرا روزهای قبل از حرکت از ظهر به بعد باد گاهی و شمال وزیدن می گرفت.
با این حال مسیر سفر، مسیر سادهای نبود. ما ظرف کمتر از دو ساعت اولیه صبح به دژگان حدود ۳۵ کیلومتری خمیر رسیدیم وآنجا پس از استراحتی کوتاه، صبحانه سبکی خوردیم. مسیر (هیرو، پدل، لمزان) جاده ی باریک با چاله چوله و دست انداز و سربالایی را در پیش گرفتیم.
۱۵ تا۲۰ کیلومتر ابتدای جاده با شیب ملایم چندان برایمان سخت نبود اما با شروع مسیر شیبدار توانمان رو به افول نهاد و دشواری مسیر چند برابر شد اما مقاومت ما نبایستی، کاهش پیدا میکرد زیرا تازه روز اول سفر مان بود و طبق برنامه چهار روزه رکاب بزنی را پیشبینی کرده بودیم.
در تجربه و برنامه دوچرخه سواری قبلی مسیر ۱۰۰ کیلومتری با اینکه سربالایی هم داشت طی ۸ ـ۹ ساعت طی کرده بودیم. اما باز هم این گونه سربالایی پرشیب طولانی بالای ۶۰ درجه نداشتیم.
ذهن مان را طوری آماده کرده بودیم که موفقیت و ادامه سفرمان همین سربالایی های قبل از هیرو امتحان بزرگی برایمان بود یعنی اگر طاقت آورده دشواری رکاب زنی همین مسیر شیبدار را با هر فشاری تحمل می کردیم قوت قلب گرفته آمادگی بهتری جهت ادامه مسیر پیدا میکردیم .
لذا تحت هیچ عنوان واژه ی برگشت مسیر را در ذهن خود تداعی نکرده بلکه طی این چند ماه دوچرخه سواری با وجود بهانههای متعددی از جمله زانو درد، پا درد ، شکستگی انگشتان دست و دررفتگی استخوان انگشتان دیگری مانع تمرین ما نشده بود و در این برنامه نیز آمادگی ذهنی کامل جهت شکستن رکورد های قبلی مان را داشتیم.
در انتهای سربالایی گرفتگی عضلات پای یکی از ماها سبب شد توقف کنیم و به استراحت و ماساژ روی آوریم و آن هم خدا را شکر صرف ۲۰ دقیقه رو به بهبود نهاد و مجدداً به مسیر ادامه دادیم در همین حوالی، نرسیده به هیرو جاده دارای سربالایی و سر پایینی پشت سر هم بود و نرم نرم با اراده ی راسخ که گاهی نیز به سبب شیب زیاد در انتهای بعضی از سربالایی های شیبدار در حدود ۲۰ تا ۳۰ متری پیاده خود و دوچرخه مان را می کشیدیم و آن هم کار آسانی نبود
در همین چالشهای جاده دوستی با ماشین وانت که مسافر منطقه بستک بود سر راهمان قرار گرفت و از ما خواست سوار بر ماشین ادامه مسیر بدهیم ، پس از اینکه آب سرد تگری از او گرفتیم به او گفتیم تصمیم ما دوچرخهسواری است و ادامه خواهیم داد و او را مرخص کردیم.
پس از طی کردن سربالایی ها به سرا پایینی نرسیده به هیرو رسیدیم و این مرحله یعنی یکی از پلههای دشوار مسیر را طی کرده بودیم و انگیزه مان برای ادامه ی مسیر چندین برابر گشته بود .
در همین سرازیری همراهم ۱۵ تا ۲۰ متری از من جلوتر حرکت میکرد که در همان لحظه متوجه شدم دمپایی اش از روی ترک باربند دوچرخه اش افتاد. ناچارا ایستاده مسیر را چندین ده متر بطرف برگشت دور زده و دمپایی را برداشتم و دوباره به طرف مسیر برگشتم و هنوز حرکت نکرده بودم که صدای ترک دوچرخه باعث شد دوباره بایستم و ترکبند با خورچین را چک کنم و متوجه شدم تمام پیچهای میله باربند شل شده و در حال افتادن است با آچاری که همراهم بود آنها را سفت کردم اما یکی از پیچ ها مهره اش افتاده بود و اگر بدون آن پیچ و مهره ادامه میدادم احتمال داشت بقیه پیچ ها دوباره باز شود و ترک و زین دوچرخه میافتاد و آنگاه کار مشکل تر می شد.
دوست همراهم متوجه این مسائل نبود و وقتی با او تماس گرفتم موبایلش خاموش بود و همینطور ادامه مسیر میداد .
در اطراف جاده به دنبال سیم یا طنابی برای بستن ترکبند بودم که سواری پژویی ایستاد و به کمکم رسید وقتی متوجه شد چه مشکلی دارم با آوردن جعبهی ابزارش تعدادی مهره و پیچ را از آن در آورد و خوشبختانه یکی از مهره ها به پیچ ترک بند خورد و مشکلم برطرف شد. هنوز از دوستم هیچ خبری نبود.
پس از تشکر از راننده پژو آن ها رفته و منم به مسیر ادامه دادم و در فکر این بودم که افتادن دمپایی همراهم و توقفم حکمت جالبی داشت و آن این بود که قبل از افتادن تمام پیچهای ترکبند ایستاده و متوجه موضوع قبل از افتادن ترک بند بشوم و مشکلم بیشتر از افتادن یک مهره ی پیچ نشود.
هر چند نیم ساعتی وقتم را گرفت و حکمتش برایم درس بزرگی داشت…
باید سریع تر رکاب می زدم تا به دوستم که هیچ خبری ازش نداشتم برسم….
ادامه دارد
خیلی هم عالی همنورد عزیز آقای امینی فر امیدوارم در تمام مراحل زندگی شاد و سربلند وپیروز باشید
سلام و خدا قوت خدمت همنورد گرامی
عید سعید فطر مبارک
از لطف و اظهارنظر خوبتون سپاسگزارم
یه تشکر ویژه نیز دارم از شما و تیم همراهتان بابت برنامه پارسال قله دنا که کمک شما در رفع ارتفاع زدگی ام بسیار موثر بود