مقدمه کتاب ملت عشق
سنگی را اگر به رودخانه بیندازی چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می شکافد و کمی موج بر می دارد. صدای نامحسوس «تاپ» می آید. اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می شود. همین و بس
اما اگر همان سنگ را در برکه ای بیندازی … تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق تر است. همان سنگ ، همان سنگ کوچک، آب های راکد را به تلاطم در می آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار می شود. حلقه جوانه می دهد. جوانه شکوفه می دهد. باز می شود و باز می شود. لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چه ها که نمی کند در تمام سطح آب پخش می شود. در لحظه ای می بینی که همه جا فراگرفته دایره ها دایره می زایند تا زمانی که اخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود. رودخانه به بی نظمی و جوش خروش آب عادت دارد. دنبال بهانه ای برای خروشیدن می گردد. سریع زندگی می کند. زود به خروش می آید سنگی که انداخته ای به درونش می کشد. از آن خودش می کند هضمش می کند و بعد به آسانی فراموش می کند. هر چه باشد بی نظمی جزء طبیعتش است. حالا یک سنگ بیشتر یا یکی کمتر. اما برکه برای موج برداشتنی چنین آمادگی ندارد یک سنگ کافی است برای زیر رو کردنش، از عمق تکان دادنش برکه بعد از برخورد به سنگ چنین آرام نمی ماند، نمی تواند بماند.
برای دانلود کتاب ملت عشق کلیک کنید