خروج از دایره امن و فرار از ذهن و باور محدود (سفرنامه بستک با دوچرخه) قسمت۴ پایانی
روز سوم دوچرخه سواری پس از خواب آرامبخش شبانه در مهمانسرای آغای متولی (توانا) چاه بنارد همراه با صدای ملکوتی اذان صبح از خواب برخواسته پس از ادای نماز جماعت صبح در مسجد جنب مهمانسرا و ملاقات مجدد با آغای توانا در آنجا و تشکر از مهمان نوازی این بزرگوار با مجموعه ی مهمان نواز و خیر خواهانهی ایشان خداحافظی کرده و ساعت حدود ۶ صبح شروع به رکابزنی از چاه بنارد بطرف دهنگ و تدروییه نمودیم.
با گذشتن از قطب لبنیات منطقه (دهنگ) در ساعت حدود ۸ صبح در محل پارک تدروییه جهت صرف صبحانه توقف نمودیم. در این محل بنر تبلیغاتی آبگرم گردشگری درمانی تدروییه در روزهای اول سال جدید خودنمایی میکرد و ما را به آنجا فرا میخواند اما فرصت کم و جاده ی طولانی پیش روی مان بود.
پس از خروج از تدروییه جاده ی سربالایی مانند خروجی بستک (گردنهی شورز) که روز قبل از آن گذشتیم چالش سربالایی دیگری ما را به مبارزه می طلبید.
دشواری رکابزنی در سربالایی و آفتاب موذیِ چاشتگاه از روبرو، اراده مان را در غلبه با این موانع قویتر ساخته بود.
انگیزهی همرکابِ همراهم نیز که بی محابا به شلاقهای موانع میتاخت مایهی دلگرمی و ادامهی مبارزه بود.
این تاخت و تازهای دوطرفه تا نزدیکیهای روستای چاه سرمه ادامه داشت.
حوالی ساعت ۱۱ ظهر سمت راست جاده در محلی که مسجد، سوپری و تعدادی خانه بود ایستادیم تا نفسی تازه کنیمٰ؛ بستنی و بطری ویتامین آ و شارژ آب خنک خورجین دوچرخه و دوباره ادامه ی مسیر و رکابزنی ادامه داشت.
خدا را شکر مبارزه دیگر پایان یافته؛ سربالایی تبدیل به سرازیری و آفتاب روبرو به بالای سرمان مایل گشته بود.
دوچرخه رقص کنان بطرف دشتهای پایین دست شتابان پیش میرفت و هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که به دو راهی جاده اصلی بندرعباس لار رسیده بودیم.
جادهی دو طرفه و مسیر اصلی فارس به بندرعباس و قشم آنهم در روز سوم نوروز که بسیار پر تردد و شلوغ، هیاهو داشت.
تازه داشتیم چالش رکابزنی در سربالایی را فراموش میکردیم که چالش دشوارتر و خطرناکتر که هر لحظه تصادف جانها را تهدید میکرد، فضا را درگرفت.
ماشینهای سبک مسافران نوروزی و ماشینهای سنگین تریلی و غیره قطارقطار پشت سرهم از روبرو و عقب در جادهی دو طرفهی رفت و برگشت، شلوغ شلوغ جولان میدادند و فرصت سبقتی برایشان نبود.
ما دو نفر رکابزن امیدمان به خدای بی همتایی بود که همیشه مسیر صعب العبور را برای بندگان چالش طلب با باور توانمندی و امیدوار به او را آسان میکند. از طرفی چشممان به جادهی دو طرفه که شانهای مضاعف خط کشی شده داشته باشد و خدا را شکر از همان شروع در سمت راست مسیر شانهی یکمتری مختص سیکل سواران وجود داشت و این یعنی اینکه خداوند مسیر را برای ما مهیا نموده تا با توکل و خروج از دایره امنی دیگر ریسک این جاده را پذیرفته همچنان رسالت انجام این مأموریت را تا پایان به دوش داشته باشیم.
آن لحظه نه من و نه همرکابم به این نیندیشیدیم که در ادامه راه آیا جاده تا مقصد بعدی شانهی ادامه دار دارد یا جاهایی نیز قطع خواهد شد. اما با همان توکل و ذکر لاحول و لا قوة الا بالله رکاب زنی در جاده پرتردد را ادامه دادیم.
از این پس شیب سربالایی دیگر چالش بزرگی برای رکابزنی ما نبود بلکه این شلوغی و تردد جاده بود که ذهنمان را هر از گاهی به چالش میکشید.
آیا ما بیمحابا به خطر زده بودیم و حماقت کرده بودیم یا اینکه خطوط دایره ی امن بزرگتری را گشوده بودیم؟!
شاید بتوان گفت قریب به اتفاق آدمها اقدام ما را حماقت آمیز بدانند اما تعداد قلیل نیز با اقدام ما همراه خواهند بود و بر این باورند که برای صعود به قله های بلند و صعب العبور بایستی ریسک کرد و توکل بر خداوند نمود و مرز ناشدنی ها را درنوردید.
تنها اعتمادِ مطلق به بعد جهان ماده و پیکر جسمی است که ترس سراسر وجود مارا احاطه خواهد کرد، اگر به طور انحصاری فقط در پیکر خود زندگی کنیم در جهان محدودیت ها زندگی کرده ایم.
بر محدودیت های وصل شده بر پیکر خود بیندیشیم؛ محدودیتها مرزهای هستند که بر ما برای فرصت سازی، یادگیری و رشد متعالی تحمیل شدهاند.
شما خواهید توانست وزنهی سنگین بلند کنید؛ سریعتر بدوید؛سخت کار کنید در صورتی که خود را باور کنید.
اکنون بخشی از خود را متصور شوید که هیچ محدودیت فیزیکی ندارد، هیچ محدودیتی برای توانایی ذهن و تفکر شما وجود نخواهد داشت .
شما میتوانید با ذهن نامحدود خود را در هر موقعیتی تصور کنید.
شما میتوانید با کمک افکار ناب روابط خوب و بدون نقص با همسرتان داشته باشید؛ شما میتوانید با کمک همین افکار ناب هر کاری را انجام دهید و هر جا بروید؛ هر آنچه را که میخواهید تجربه کنید؛ این افکار شماست که موفق به انجام هر کاری خواهد شد و فراتر از پیکر شما خواهد بود.
دوچرخه سواری ۳۵۰ کیلومتری در سربالایی و جاده ی مرگ که هیچ …
شما با باور نامحدود و خروج از دایره ی امن، نفوذ در اعماق زمین و کنکاش در آسمانها را حتی با محدودیت و ناراحتی جسمی در خواهید نوردید.
این وعدهی خداست که اگر به خود در سایه ی هدایت و قدرت او ایمان بیاورید و باور کنید آنگاه جهان بینهایت را که در پستوی جهان ماده قرار دارد را خواهی دید.
پس به قول وین دایر باور کنید تا ببینید.
راستی اگر اینگونه ریسک و توکل جایگاهی نداشته باشد مطمئن باشیم که پیشرفت و ترقی ها نبز صورت نخواهد گرفت؛ این حکایتی است که در تاریخ دائماً در حال تکرار است؛ اکثر به دلیل عدم باور به توانمندی الهی گونهی خود آن را به وادی فراموشی می سپارند….
در ادامه مسیر ذهنمان را از افکار تردید و ترسآور تخلیه نمودیم.
با اعتماد و حس دارامندی حدود ساعت ۱۳ بعد از ظهر به روستای جیحون و دوراهی یگان رسیدیم. جهت استراحت، ناهار و نماز به رستوران سنتی کاروانسرای قدیمی پناه بردیم.
نیمی از جاده پر تردد و خطرناک را طی کرده بودیم. کاروانسرای قدیمی که اکنون کاربری رستوران سنتی را داشت و توسط بومیان آنجا مدیریت میشد دارای یک راهرو و اتاقچههای کوچک دو طرف راهرو، محل سرو و استراحت مسافران بود.
هر ردیف دارای چهار اتاق جمعا هشت اتاق داشت که چهارتای آن جهت سرو مهمانان و مشتریان با پشتی نشیمن گاه سنتی و زیرانداز فرش شده بود و ۴ تای دیگر از اجزای خدمات آشپزخانه رستوران بود. پس از سفارش نهار برای دست آب، وضو و نماز به بیرون رستوران سنتی رفتیم.
ناهار جوجه کباب و نوشابه جای دوستان خالی حسابی حال داد.
پس از آن یکی دو ساعت دیگر فرصت داشتیم تا بهتر شدن هوا استراحت کنیم.
ساعت ۱۶ عصر پس از تجدید قوا و بهتر شدن هوا از یگان (جیحون) به طرف کهورستان استارت زدیم تا غروب حدود سه ساعت فرصت داشتیم تا بتوانیم این فاصله ی حدود ۴۵ کیلومتری را طی نماییم.
بازهم مسیر شلوغ و پرتردد بود خدا را شکر شانهی یک متری کناری جاده برای رکابزنی ادامه داشت از اینجا به بعد سرازیری کمک بزرگی بود و ما ساعت حدود ۶ عصر به چاه مخور در نزدیکی کهورستان رسیدیم.
پس از تجدید نیرو با نوشیدنی سرد، ادامه مسیر دادیم، متاسفانه از آنجا به بعد در طول شانهی کناری شیاری به عرض ۱۰ سانتی متر مانع بزرگی برای ما بود به طوری که چرخ دوچرخهی همرکابم تاب برداشت و حرکت ما را کند کرد اما خوشبختانه قبل از غروب آفتاب به کهورستان رسیدیم.
دوست دوچرخه سوارمان آقای احمد رویینتن که در در محله حاجی برکت کهورستان منتظرمان بود استقبال خوبی از ما نمود. طبق برنامه به موقع به کهورستان رسیدیم و میتوانستیم در دعوتی آقای حاجی زاده که برای اعضای فعال انجمن خیریه خمیر در روستای گوین ترتیب داده بود شرکت کنیم. قبل از آن در حیاط پشتی منزل آقای رویینتن، حمام بیرونی کنار حوض آب، بعد از آن روز دوچرخه سواری طاقت فرسا بسیار لذت بخش بود. دمنوش گیاهی متفاوت آقای رویینتن خوشمشرب با شعرخوانی نوهی با استعداد ایشان (یوسف کوچولو) خستگی را از تن مان رهانید.
پس از آن، شب هنگام با ماشین آقای رویینتن به روستای گوین رفته، به مهمانان آقای حاجی زاده ملحق شدیم.
شبی به یاد ماندنی به همراه دوستان اعضا انجمن خیریه داشتیم که جای تشکر ویژه دارد از آقای حاجیزاده محترم و خانواده ایشان که در روستای مهمان نواز گوین برای تمام اعضا انجمن خیریه ی خمیر سنگ تمام گذاشتند.
شب هنگام استراحت نیز پس از برگشت از گوین مهمان اتاق سنتی آقای رویینتن بودیم و حسابی مدیون زحمات و محبت ایشان قرار گرفتیم.
روز بعد روز آخر سفر ما و رسیدن به شهر خمیر بود و ۵۰ کیلومتر نهایی رکابزنی داشتیم.
این مسیر نیز چهار ساعته رکاب زده و ساعت ۱۱ قبل از ظهر با دوست همراه و همرکابم که الگوی بزرگی از باور توانمندی و اراده پولادین است پس از سه روز و نیم دوچرخه سواری و طی کردن مسافت حدود ۳۵۰ کیلومتر به سلامتی به شهر خمیر بازگشتیم.
امیدوارم این حرکت و این سفرنامه انگیزهای باشد برای همرکابان و کسانی که استعدادی را در خود می بینند اما اقدام به حرکت نمی کنند آنهم بدلیل تردید و باور محدود کننده و همچنین ترس از شکست که اکثر مردم را فرا گرفته و مانع بزرگی برای رسیدن به اهدافشان است. هدف از نوشتن مطالب انگیزاننده این است که باور کنیم انسان توانمندیهای الهی گونه بسیاری دارد که در پشت همین ترس ها و احتیاطهای محض پنهان است. برای بسیاری نیز بیماریها و ناراحتیهای قبلی جسمی مانع بزرگی است که نکند با حرکت و اقدام به انجام فعالیتهای دشوار، بیماری من دوباره برگردد و با همین پیش زمینه ی بیماری قبلی مانند کمردرد، زانو درد و….تا آخر عمر با ذهن و باور محدود بر بیماری و درد خود میافزایند و با برچسب بیماری مزمن و دائمی که به خود می زنند، خود را روزبهروز جسما، ذهنا و روحاً پیرتر میکنند.
احسنت عالی بود??
درود به اراده پولادین و همت والایتان?