شفای ذهن و جسم قسمت دهم

خروج از دایره امن و فرار از ذهن و باور محدود (قسمت سوم)
سفرنامه بستک
۳۵۰ کیلومتر دوچرخه سواری در مسیر(بندرخمیر،لمزان،بستک،چاه بنارد،کهورستان ،بندرخمیر)

صبح روز دوم سفرمان (۱۴۰۱/۰۱/۰۲) سرحال قبل از طلوع آفتاب از خواب برخاستیم بعد از ادای نماز صبح بار، زیرانداز و رخت خود را بر باربند دوچرخه بستیم و پیاده دوچرخه کشان از جاده فرعی و پر از سنگلاخ آبگرم خست به طرف جاده اصلی حرکت را آغاز نمودیم بعد از ساعتی به جاده اصلی آسفالت رسیدیم ادامه مسیر به طرف بستک پر فراز و نشیب بود. هر از گاهی رکابزنی دشوار و نفس گیر اما مصمم به ادامه رکابزنی بودیم.
ساعاتی بعد کنار آب انباری گرد نزدیک به جاده که دارای فضای دل انگیزی بود و بر روی بلندی تپه و مشرف بر دشت مهران قرار داشت و از آنجا منظره رودخانه آب شور مهران با دشت های حاشیه آن که در حال زرد شدن سبزه های آن بود و به زیبایی خودنمایی می کرد توقف کرده بساط صبحانه مان را پهن کردیم.
شروع روز دوم از فصل بهار در کنار آب انبار مملو از آب خنک و شیرین با هوای پاک و عالی لذت بخش بود.
تخم مرغ، پنیر، خیار سبز، گوجه فرنگی با کره بادام زمینی در سفره مذاق مان را تحریک می کرد.

پس از صرف صبحانه سرمان را با آب خنکِ آب انبار، با شامپو آبکش نمودیم تا مانده آب چشمه ی آب گرم شور از صورتمان پاک شود و با این حال جانی تازه گرفته بودیم.
حدود ساعت ۱۰ صبح به دو راهی پاسگاه مهران رسیدیم.
در روز دومِ دوچرخه سواری، رکابزنی دشوارتر از روز اول نبود هرچند هرچه به نیمروز نزدیک می شدیم گرمی هوا شرایط را نفس گیر تر می کرد اما روان تر از روز اول رکاب می زدیم و خستگی افزون تری حس نمی‌کردیم .

ساعت حدود ۱۱ تا ۱۲ قبل ازظهر جاذبه ی خیریه روستای کوخرد و هرنگ از جمله بنای مسجد جامع و بیمارستان کوخرد، پارک و بلوار وسیع هرنگ و در همان حوالی آب انبارهای بیشماری که در بین راه روی تپه‌ها و کنار رودخانه به تعداد بی‌شماری نشان از مشارکت بی نظیر ، خیرخواهی و آبادطلبی ثروتمندان آنجا را می داد.

با گذر از این منطقه و گذشتن از دوراهی بستک -جناح وارد جاده جدید منتهی به بستک شدیم که از مسیر جاده کوهستانی گردنه کُتّل وارد بستک می شد.
در ابتدا شیب ملایم قبل از گردنه ی کُتُل پشت سر گذاشتیم نرم نرم شیب تندتر شده و رکابزنی نیز دشوارتر، با گذر از سربالایی های ابتدایی گردنه به گردنه ی اصلی نزدیک می‌شدیم و آخرین فشارهای رکاب زنی را به خود وارد می کردیم تا بتوانیم قسمت اصلی گردنه را رکاب بزنیم در انتها به دلیل شیب زیاد توانمان تحلیل و چاره‌ای جز دوچرخه کشی پیاده نداشتیم.

اما سرحال و با انگیزه از اینکه این تابوی ترس از دوچرخه سواری جاده ی بین شهری را شکسته بودیم.
و فرار از ذهن محدود را با این حرکت همراه با همرکاب دوست داشتنی آقای عبدالغفور آزمایش ۶۵ساله که الگوی بزرگ ورزشی، عزت نفس، باور و ایمان در منطقه است آغاز نموده بودیم.

نزدیک به بلندای گردنه که شیب کمی ملایم تر گشته بود دوباره پس از دقایقی دوچرخه کشی، رکاب زنی را از سر گرفتیم.
من پیش تر از همکارم که دوچرخه ی مناسب تری برای سربالایی داشتم به بالای گردنه رسیدم ، آنجا منتظر همسفرم ایستادم اما متوجه شدم دوستم دست تکان می داد تا من دوباره به سوی او برگردم، خودش نیز به طرف سرازیری در حال برگشت بود. برگشت به طرف سرازیری که دوباره بایستی برگردیم آن هم با دوچرخه، بسیار دشوار اما چاره ای نبود کمی که برگشتم متوجه شدم همرکابم به طرف آب انباری در سمت چپ جاده که آنجا دو نفر منتظر ایستاده بودند می رود آنجا که رسیدیم متوجه شدیم دو نفر بزرگسال جا افتاده و دو پسر نوجوان که تازه از کوه‌های اطراف پایین آمده بودند زیر سایه آب انبار کنار یکی از درب های آب انبار با روی باز و چهره ی بشاش از ما استقبال کردند آنگاه بود که متوجه شدیم دوستان هم رکاب و هم نورد بستک هستند که پس از آویشن چینی از کوههای اطراف سر گردنه منتظر استقبال از ما بودند و این پیشواز دوستان دوچرخه سوار و کوهنورد انرژی ده و لذت بخش بود.

حاجی بهادر و همنوردان همراهش ظاهراً با اطلاع از زمان رسیدن ما به بستک از ساعت ها کنار آب انبار منتظر بودند .حس پذیرش، استقبال و اظهار علاقه مندی به سبب انجام فعالیتی که وجه اشتراکی با تو دارند از جانب افرادی که هنوز با آنها ارتباط نداشته اید را کسانی درک می‌کنند که لذت آن را تجربه کرده باشند.
حاجی بهادر با شوق و انگیزه حرف می زد و این توانمان را مضاعف می کرد.
دوچرخه سوار و کوهنورد جا افتاده اطلاعات کاملی از این دو ورزش داشت که از لابلای حرف هایش نمایان بود.
چای کتری روی آتیش هیزم در آن هنگام ظهر با چاشتی ترکیب خرما و ارده برای رفع کوله پر از خسته ما رویایی بود.
از حاجی بهادر خوش مشرب خواستیم با همرکابان و همنوردان شهرستان خمیر گپی زده و کلیپ گفتگوی پرانگیزه ی ایشان را در گروه کوهنوردی و دوچرخه سواری شهر خمیر همان لحظه به اشتراک گذاشتیم و این کلیپ ظرف دقایقی در تمام گروه های مجازی شهر خمیر به نمایش در آمده بود و بعدها پس از سفر اینرا از همشهریان می‌شنیدم و برایمان جالب بود‌.

وقت ما تنگ و مجلس حاجی بهادر شنیدنی و جذاب بود اما برای اینکه در ادامه از برنامه سفر عقب نمانیم ناچار به رفتن و رسیدن به بستک بودیم که با وجود سراشیبی گردنه کتل دقایقی بیشتر راه نداشتیم پس از خداحافظی با همرکابان و همنوردان تیم حاجی بهادر ، از سراشیبی گردنه کتل با سرعت ۶۰ تا ۷۰ کیلومتر بدون رکاب زدن وارد شهر بستک شدیم. با دعوتی که آقای آزاد روز گذشته از ما کرده بود اسکان نیم روزه ما خانه آقای علی آزاد برادر محمد آزاد نزدیک به آثار باقیمانده سازه ی خشتِ گلی تاریخی قلعه و حمام خان بود که در جنوب میدان معلم در محله قرار داشت.
شهر بستک شهری آباد مانند بستک قدیم پر آوازه از فرهنگ، هنر و اقتصاد با مردمانی لبریز از علم و مهمان نواز و نمای شهر توأم با ساخت و سازهای مسکونی و تجاری با تلفیقی از معماری بومی و کلاسیک چشم نوازی می کرد.
میزبانی خانه ی ویلایی نوساز آقای آزاد با امکانات کامل و مهمتر از آن حمام کردن که بعد از دو روز دوچرخه سواری جان تازه به ما بخشیده بود و فرصتی مناسب برای شستن تن و لباس های مان بود و سرانجام نهاری مفصل که میزبان مهمان نواز سفارش داده بود و دین ما را به ایشان بیشتر می کرد.

آقای علی آزاد همنورد و همرکابی جوان اما با تجربه پر از گفتنی های کوه و دوچرخه سواری و طبیعت گردی بود که مزدای دوکابین ایشان خود گویای موضوع بود .
علی از خاطرات صعود به دماوند حرفها داشت و در همان فرصت یکی دو ساعته ی بعدازظهر کلی اطلاعات مفید کوهنوردی و دوچرخه سواری و سایر از ایشان دشت کردیم.

ساعت ۱۶ عصر بود و برنامه حرکت بطرف چاه بنارد که قرار بود شب را در مجلس آغای متولی بیتوته کنیم.
لذا از آقای آزاد و همرکابان بستکی از جمله از حاجی بهادر که اصرار به شب ماندن ما در بستک را داشتند عذرخواهی کردیم و پس از خداحافظی در میدان معلم در ساعت حدود ۱۶ و ۳۰ دقیقه حرکت مان را به طرف خروجی شمالی بستک که از همان ابتدا سربالایی بود به طرف گردنه خروجی شِوِرز ادامه دادیم. پس از طی کردن حدود ۷ کیلومتر سربالایی به آب انباری بالای گردنه رسیدیم آنجا نیز همنورد و همرکاب دوست داشتنی مان آقای سلیم شریفی که روز قبل در دو راهی آبگرم خست به همراه آقای محمد آزاد به استقبالمان آمده بود مجددا در اینجا نیز با چای دم کرده و عصرانه منتظر ما بود.
حدود ۲۰ دقیقه ای با ایشان خوش و بش کرده و از گفتنی های مفید دوچرخه سواری جاده از ایشان شنیدیم و سپس از زحمات ایشان و تیم فعال دوچرخه‌سواری بستک و مهمان نوازی شان تشکر نموده، با توجه به تنگی وقت و نزدیک بودن غروب حرکت مان را بعد از گردنه شِوِرز در سراشیبی تند ورود به دشت های گوده ادامه دادیم در این سرازیری نیز تا دوراهی گوده- فتویه نیاز به رکابزنی نداشتیم.
آنگاه مسیر گوده را انتخاب نمودیم در طول مسیر سکوی نشیمن همراه با آب انبار و دستشویی این سه عنصر نیاز هر مسافر در هر چند کیلومتر به چشم می خورد و امکانات رفاهی آن منطقه که توسط خیرین یا شخصی بنا شده بود که استرس شب مانی هر رکاب زن یا مسافر جاده را خنثی می کرد.

غروب آفتاب طبق برنامه به موقع به میدان ورودی چاه بنارد که آنجا دوراهی کنچی و دهنگ بود رسیدیم و به داخل شهر چاه بنارد به مجلس آغا جهت شب مانی و استراحت پناه بردیم.
مجلس آغای متولی (توانا) یادگار مهمان‌نوازی سید بزرگ، متولی چاه بنارد که هم اکنون نیز مجلس مهمان نوازی آنجا توسط پسرانشان اداره می شود و از دور و نزدیک مردم برای ملاقات و زیارت به آنجا می آیند و مورد احترام سید قرار می گیرند.
ساختمان مهمانسرا در دو طبقه در ضلع جنوبی مسجدی نیمه قدیمی بنا شده بر روی سکویی قرار داشت. پس از ملاقات با پسر آغای متولی (سیدعبدالرحمن) و سایر همراهانش که جلو درب ورودی طبقه همکف مهمانسرا ایستاده بودند با احترام و پذیرش پس از معرفی به طبقه بالا با دوچرخه مان هدایت شدیم.
اتاقی که در اختیارمان قرار گرفت دارای کولر و امکانات اسکان اولیه مناسب بود.
برای بازدید از مسجد، اقامه ی نماز عشا و ملاقات با مامومین مسجد به مسجد کنار مهمانسرا رفتیم.
در آنجا هنوز آثار رعایت کرونا از جمله ماسک و فاصله گذاری وجود داشت.
شام مهمانسرا پلو و خورشت سبزیجات هر چند ساده بود اما حسابی به دلمان نشست و حس سپاس از مهمان‌نوازی، تواضع و گشاده رویی آغای متولی و تشکر آز این بزرگوار و در کل با همراهی و رهنمودهای همیشگی خداوند بزرگ شب دوم را نیز در آن مهمانسرا با آرامش به خواب رفتیم.

ادامه دارد…..

گردنه ی شِوِرز: برگرفته از آلبرت شوارتز از مهندسین مجری جاده بستک به لار که بمرور زمان به گویش محلی شورز در آمده است.

آغای توانا ملقب به متولی:
آقای سید محمد توانا متولی مسجد و مجلس  (مهمانسرای چاه بنارد)
که هم اکنون یکی از فرزندان ایشان بنام سیدعبدالرحمن توانا اداره ی مجلس پدرش را به عهده دارد.

گزارش:
محمدنور امین فر (دنیای سپاس)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *